عجب درد تاریکیست درد خواستن
نویسنده: سارا(86/7/5 :: 9:47 صبح)
بر خدا توکل کن و همین بس که خدا حافظ و مدافع انسان است.«آیه3 سوره احزاب»
تمام وجودم اندیشه است ، گذشته مثل رویایی آمیخته با کابوس جلوی چشمانم پدیدار میشود، من باید چه کنم؟ واقعا باید تمام آرزوهایم را فراموش کنم و تن به زندگیای جدید و دوباره دهم،زندگیای بیمفهوم و بیآرزو!
همیشه میگفتم من تمام شادیهایی را که گم کردم و از من ربودند پیدا میکنم، همیشه میگفتم به جنگ سرنوشت میروم و با این زور وحشیانه مبارزه میکنم، همیشه میگفتم برای رسیدن به خواستههایم تا پایان عمر صبر میکنم. اما حالا... نگاههای سنگین و ترحمبار دیگران، سرزنشها و تأسفهای کشندهی اطرافیان، همه به من میگویند تو تنها یک قربانی هستی و محکوم به پذیرش سرنوشت! و من در یافتم در جامعه ما چیزی به اسم احساس نیست ، انگار همه یخ زدند یخ خودخواهی و بیتوجهی و من در این اجتماع ساکت و بیجان تنها یک قربانیام! فقط یک قربانی!!!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:3431
بازدید امروز:15
بازدید دیروز:0
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
اشتراک
آرشیو